هستی و زمان

سلام خوش آمدید

خوک ها!

سه شنبه, ۲ بهمن ۱۴۰۳، ۰۶:۴۰ ب.ظ

زمانی که میخواهم انسان جدیدی را ملاقات کنم، شخصی که قبل از آن سلامی مختصر بینمان ردو بدل می شد ، از فکرم نمی گذرد که اون در چه سطح اجتماعی قرار دارد ، تحصیلات خودش و والدین او در چه حد است یا در چه فرهنگ خانوادگی تربیت شده است. و بر این باورم که اوهم انسان است و لابد مثل من چیزی از انسانیت سرش می شود. چرا که قبل از گفت و شنود با هر موجود دوپایی، اصل بر شخیص و محترم بودن اوست. 

بنابراین مثل همیشه بهترین لباسم را می پوشم، گران ترین عطرم را می زنم، در تلاشم سرخاب و سفیدابم سنجیده باشد و در محبوب ترین نسخه خود باشم.

در تمام مراحل آماده شدن از فرط هیجان لبخند ملیحی برلب دارم. چرا که گفته ها حاکی از این دارد که انسان موجودی اجتماعیست و بدیهیست که از بزرگ تر شدن دایره ی افرادی که می داند مسرور و هیجان زده باشد.

اما خب چه کاری از دستمان بر می آید. ما که کف دستمان را هیچ وقت بو نمی کنیم ، ما که همیشه در خواب خوشیم، چگونه بدون تجربه کردن شرایط ناخوش باید بدانیم که آن عزیزان

دقتی ندارند که تو در تمام طول مسیر که به آنها برسی در دلت ، بذرها کاشته ای و گل ها آبیاری کرده ای

دقتی ندارند که تو در خیالت چه سناریوها که متصور نشده ای.

دقتی ندارند که تو در تکاپو بوده ای در زیبا ترین حالت خود حاضر شوی

دقتی ندارند که صرفا برای آن روز خاص همّ و غم تو تماما آنها بوده اند.

آنها بدون توجه به همه آنها  صرفا براساس فرهنگ خود رفتار می کنند.

آنها صرفا براساس همان مولفه هایی رفتار می کنند که در ابتدا به آنها بی اعتنا بودی.

به کلماتی که بر زبان می آورند فکر نمی کنند، جملاتی را که می گویند نمی چشند، حتی حدس هم نمی زنند که گزافه گویی هایشان ممکن است اوقات تو را مکدر سازد اگر هم بویی ببرند، خود را در کوچه پس کوچه های انحرافی گم و گور می کنند.

غمت را افزون می کنند ، مسبب ماسیدن لبخند در دهانت  می شوند و تورا در انزوا فرو می برند.

آنها در نهایت براساس تربیت مادرانشان  به خود اجازه می دهند عزت نفست را متلاشی کنند و تو را آزرده خاطر سازند

آنها باعث می شوند که از خود متنفر شوی بخاطر تمام آن هیجان ها بخاطر تمام آن بزک ها.

باعث می شوند حالت از خودت بهم بخورد که چرا در آن قرار حضور داری و به آنها اجازه هم کلام شدن با خودت را داده ای.

باعث می شوند ناگهان به خودت بیایی و دریابی که چقدر نزول کرده ای

باعث می شوند خودت را برای چند لحظه هم که شده دوست نداشته باشی.

بله، آنها درست مانند یک خوکند. زشت و آغشته در کثافت.

و چون سفیدی چشمانشان از فرسخها هم جلب توجه می کند و غرور کاذب ، از سر و رویشان می بارد ، با خود گمان می برند که برروی تو تاثیر منفی عمیقی گذاشته اند و قرار است تا مدتها به عنوان لکه پلیدی در گوشه ذهنت جای بگیرند و مدام در اندوه آنها به سر بَری.

اما ای عزیزان غافل من، شما نمی دانید که ما آنقدر ها هم که فکر می کنید بی دست و پا نیستیم.

شما نمی دانید ما زمخت تر از این لطیفه ها هستیم

نمیدانید خراش هایی که بر روحمان وارد کردید بعدها  به مزاحی مزحک در نظرمان مبدل می شود.

نمی دانید خیلی زود در خاطرمان کاهی می شوید برای بادها.

عمیقا می شکنیم، اما شکر خدا، ایزد منان به قدری قوت داده است که بتوانیم با خنده ای پر از غم سرو تهش را هم بیاوریم.

اگر هم اوقاتمان مکدر و قلبمان تیره می شود ، مقصر ما نیستیم، انتظارات بی جایمان از مفهموم انسانیت ،کارهارا خراب می کند.

مگر دنیا سراسر تجربیات دردآور و تمرین برای پوست کلفت شدن نیست؟مگر این موجودات دوپا قرار است فرای درسی کوچک باشند؟

 

میم.سین

  • مبینا سلطانی

نظرات (۳)

  • سایه های بیداری
  • لعنت به من و لعنت به حواس من

    و بیش لعنت به این گوشی احمق 

    که با 46 درصد شارژ باطری 

    یهویی وسط نوشته که 40 دقیقه براش وقت گذاشته بودم ، بدون هیچ اعلانی خاموش شد . 

     

    دلم به این گوشی نمی سوزه 

    دلم به حال غریب خودم می سوزه که بعد از کوبیدنش به دیوار 

    باید پاشم برم جارو بیارم که جنازۀ تکه تکه شده اش را از کف اتاق جمع کنم . 

    نخندید لطفا 

    به چی می خندید الان ؟ 

    همه جوره کفرم را در آورده . 

    می نویسم : همه

    بعد از ذخیره ، می بینم نوشته : عمه

    اونم کی ؟ 

    وقتی که دیگه امکان تصحیح ندارم . 

    اونوقت طرف می نویسه برام : 

    فلانی 12 بار برایم نوشتی ( عمه )  تو با عمۀ من چکار داری ؟ 

    خداییش آبرو برایم نگذاشته دیگه . 

     

    حالا بشین برایم بخند 

    والاع به خدا ، حال زار من الان گریه داره فقط . 

    آخه 40 دقیقه نشستم با حوصله توضیح دادم . 

    پنج دقیقه دیگه تحمل می‌کرد ، مطلب تمام بود . 

    خیلی ناگوشی ( نامرد ) است به خدا . 

    بازم بخند . باشه . 

    ما هم خدایی داریم . 

    امیدوارم یه گوشی ناباب نصیبتان بشه 

    تا ببینید من چی میکشم از دست این . 

    برم یه چایی دم کنم 

    شاید کمی آرام بشم . 

    پاسخ:
    ای بابااااا...
    اینطوری گفتید،کفر من هم در آمد، شما که جای خود دارد.
    این هم از کم اقبالی بنده است، که نتوانستم از مطلب پرباری که ۴۰ دقیقه برایش وقت گذاشته بودید حض و بهره ببرم.
    خودتان را لعنت نفرستید، حیف است، ارزشش را ندارد. اما امان از آن گوشی.
    اما شما که غریبه نیستید، راستش را بخواهید از عصبانیت شما دلی سیر خندیدم، مخصوصا قسمت عمه.(نیش باز)
    اما،هر زمان که چای گرم و خوش عطرتان را نوش کردید ، به آرامش رسیدید، نفسی عمیق کشیدید و وقتتان آزاد شد باز هم برایم بنویسد.
    مثل همان مطلب ۴۰ دقیقه ای.
    سعی کنید به همان ظراف و دقت آن مطلب ۴۰ دقیقه از آب دربیاید.
     برایم ارزشمند است.
    تا قبل آن کامنت ۴۰ دقیقه ای گویی مطلب منهم بی هویت و بی معنیست.
  • سایه های بیداری
  • از همون موقع که گوشی کفرم را در آورد ، 

    دارم کنار زنده رود خشک بی آب ( مرده رود )  قدم میزنم توی این سرما . 

    الان رسیدم خونه . 

    مثل این گوشتهای یخ زده که از کامیونتهای یخچالدار بیرون میکشند . 

    فقط یه دونه قلاب کمه که از پشت گردنم آویزانم کنند . 

    راستش دیگه نمیتونم همونی که نوشته بودم ، دوباره بنویسم . 

    آخه حافظه من یکبار مصرفه . 

    دوباره باید باز یافت بشه . 

    در آن صورت هم ، بنجل میشه . دیگه به درد نمیخوره . 

    فعلا برم یه قلاب پیدا کنم آویزون بشم یخم آب بشه .  ( لبخند از نوع ۸۸ ) 

    تجسم کنید ، سایۀ یخ زدۀ آویزان از قلاب .

    پاسخ:
    (کوشه های لبان متمایل به پایین)،(غم)  :(
  • سایه های بیداری
  • غمگین چرا بانو ؟ 

    بهترش را می نویسم . 

    حتما نوشتۀ قبلی لایق زیر نویس مطلب بانو نبوده که حذف شد . 

    گاهی باید دید که آیا آنچه ظاهراً شر نشان میدهد ، واقعا شر بوده ؟ 

    یا 

    خیری در نماد شر . 

    حالا که بیشتر فکر میکنم 

    نوشته ای در خور نبود 

    همان بهتر که حذف شد . 

     

    پاسخ:
    شکست نفسی نفرمایید. 
    اما راست می گویید، بالاتر از کلام خدا که نیست که می گوید《چه بسا چیزی را دوست نداشته باشید، ولی خیر شما در آن است. و یا چیزی را دوست داشته باشید، ولی شر شما در آن است. و خدا می‌داند، و شما نمی‌دانید. 》
    شاید خیری در آن بوده، ما نمی دانیم.

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی