خوک ها!
زمانی که میخواهم انسان جدیدی را ملاقات کنم، شخصی که قبل از آن سلامی مختصر بینمان ردو بدل می شد ، از فکرم نمی گذرد که اون در چه سطح اجتماعی قرار دارد ، تحصیلات خودش و والدین او در چه حد است یا در چه فرهنگ خانوادگی تربیت شده است. و بر این باورم که اوهم انسان است و لابد مثل من چیزی از انسانیت سرش می شود. چرا که قبل از گفت و شنود با هر موجود دوپایی، اصل بر شخیص و محترم بودن اوست.
بنابراین مثل همیشه بهترین لباسم را می پوشم، گران ترین عطرم را می زنم، در تلاشم سرخاب و سفیدابم سنجیده باشد و در محبوب ترین نسخه خود باشم.
در تمام مراحل آماده شدن از فرط هیجان لبخند ملیحی برلب دارم. چرا که گفته ها حاکی از این دارد که انسان موجودی اجتماعیست و بدیهیست که از بزرگ تر شدن دایره ی افرادی که می داند مسرور و هیجان زده باشد.
اما خب چه کاری از دستمان بر می آید. ما که کف دستمان را هیچ وقت بو نمی کنیم ، ما که همیشه در خواب خوشیم، چگونه بدون تجربه کردن شرایط ناخوش باید بدانیم که آن عزیزان
دقتی ندارند که تو در تمام طول مسیر که به آنها برسی در دلت ، بذرها کاشته ای و گل ها آبیاری کرده ای
دقتی ندارند که تو در خیالت چه سناریوها که متصور نشده ای.
دقتی ندارند که تو در تکاپو بوده ای در زیبا ترین حالت خود حاضر شوی
دقتی ندارند که صرفا برای آن روز خاص همّ و غم تو تماما آنها بوده اند.
آنها بدون توجه به همه آنها صرفا براساس فرهنگ خود رفتار می کنند.
آنها صرفا براساس همان مولفه هایی رفتار می کنند که در ابتدا به آنها بی اعتنا بودی.
به کلماتی که بر زبان می آورند فکر نمی کنند، جملاتی را که می گویند نمی چشند، حتی حدس هم نمی زنند که گزافه گویی هایشان ممکن است اوقات تو را مکدر سازد اگر هم بویی ببرند، خود را در کوچه پس کوچه های انحرافی گم و گور می کنند.
غمت را افزون می کنند ، مسبب ماسیدن لبخند در دهانت می شوند و تورا در انزوا فرو می برند.
آنها در نهایت براساس تربیت مادرانشان به خود اجازه می دهند عزت نفست را متلاشی کنند و تو را آزرده خاطر سازند
آنها باعث می شوند که از خود متنفر شوی بخاطر تمام آن هیجان ها بخاطر تمام آن بزک ها.
باعث می شوند حالت از خودت بهم بخورد که چرا در آن قرار حضور داری و به آنها اجازه هم کلام شدن با خودت را داده ای.
باعث می شوند ناگهان به خودت بیایی و دریابی که چقدر نزول کرده ای
باعث می شوند خودت را برای چند لحظه هم که شده دوست نداشته باشی.
بله، آنها درست مانند یک خوکند. زشت و آغشته در کثافت.
و چون سفیدی چشمانشان از فرسخها هم جلب توجه می کند و غرور کاذب ، از سر و رویشان می بارد ، با خود گمان می برند که برروی تو تاثیر منفی عمیقی گذاشته اند و قرار است تا مدتها به عنوان لکه پلیدی در گوشه ذهنت جای بگیرند و مدام در اندوه آنها به سر بَری.
اما ای عزیزان غافل من، شما نمی دانید که ما آنقدر ها هم که فکر می کنید بی دست و پا نیستیم.
شما نمی دانید ما زمخت تر از این لطیفه ها هستیم
نمیدانید خراش هایی که بر روحمان وارد کردید بعدها به مزاحی مزحک در نظرمان مبدل می شود.
نمی دانید خیلی زود در خاطرمان کاهی می شوید برای بادها.
عمیقا می شکنیم، اما شکر خدا، ایزد منان به قدری قوت داده است که بتوانیم با خنده ای پر از غم سرو تهش را هم بیاوریم.
اگر هم اوقاتمان مکدر و قلبمان تیره می شود ، مقصر ما نیستیم، انتظارات بی جایمان از مفهموم انسانیت ،کارهارا خراب می کند.
مگر دنیا سراسر تجربیات دردآور و تمرین برای پوست کلفت شدن نیست؟مگر این موجودات دوپا قرار است فرای درسی کوچک باشند؟
میم.سین
- ۰۳/۱۱/۰۲
لعنت به من و لعنت به حواس من
و بیش لعنت به این گوشی احمق
که با 46 درصد شارژ باطری
یهویی وسط نوشته که 40 دقیقه براش وقت گذاشته بودم ، بدون هیچ اعلانی خاموش شد .
دلم به این گوشی نمی سوزه
دلم به حال غریب خودم می سوزه که بعد از کوبیدنش به دیوار
باید پاشم برم جارو بیارم که جنازۀ تکه تکه شده اش را از کف اتاق جمع کنم .
نخندید لطفا
به چی می خندید الان ؟
همه جوره کفرم را در آورده .
می نویسم : همه
بعد از ذخیره ، می بینم نوشته : عمه
اونم کی ؟
وقتی که دیگه امکان تصحیح ندارم .
اونوقت طرف می نویسه برام :
فلانی 12 بار برایم نوشتی ( عمه ) تو با عمۀ من چکار داری ؟
خداییش آبرو برایم نگذاشته دیگه .
حالا بشین برایم بخند
والاع به خدا ، حال زار من الان گریه داره فقط .
آخه 40 دقیقه نشستم با حوصله توضیح دادم .
پنج دقیقه دیگه تحمل میکرد ، مطلب تمام بود .
خیلی ناگوشی ( نامرد ) است به خدا .
بازم بخند . باشه .
ما هم خدایی داریم .
امیدوارم یه گوشی ناباب نصیبتان بشه
تا ببینید من چی میکشم از دست این .
برم یه چایی دم کنم
شاید کمی آرام بشم .