لمس روح
اگر قرار بر این بود که از خالق مهر خواسته ی عجیبی داشته باشم، آرزو می کردم که مرا به دفتری مبدل سازد که اتفاقا جلد آن خیلی هم زیبا نباشد، اما پر از برگ و قطور باشد، در هر صفحه ی آن پر از نوشته باشد ، ماجراجویی و تفکرات جدید باشد، روایتگر داستانی پر کشش و جذاب باشد ،در آن زمان است که خیالم از این بابت راحت خواهد بود که شیفته ی تفکرات من می شوند نه غلاف زیبایم، مجذوب داستان وجود من می شوند نه جلد پر نقش و نگارم. آسوده خاطر خواهم بود،زمانی که دفترم را ورق می زنند، اعماق روحم را لمس خواهند کرد و مرا به کمال خواهند شناخت.
موجودات دوپایی که زیبایی جلدشان زبانزد است اما هیچ برگی ندارند یا متظاهرا قطور و پر برگند اما تمامشان به سفیدی برف است حال خوبم را برهم می زنند. آنها مدام خود نمایی می کنند و شکل و ظاهر غلافشان را مدهوش کننده بیان می کنند ، اما پوچی آنهارا فرا گرفته ، هیچ چیزی در چنته ندارند و آهی در بساط. آنها سراسر تهی اند و جهل را صمیمانه به آغوش کشیده اند. تفکری که معرف آنها باشد برایشان بی معناست و هیچ داستانی برای ارائه ندارند، آنها در فقری زجرآور به سر می برند.
اما بله، بسیار زیبا و ملیحند.
چیزی که درد مرا افزون می کند ، رضایت آنها از شرایط خویش است، آنها خوشنودند و معتقد که کمتر دانستن مایه نشاط است و زیبایی ظواهر دنیوی ارجح ترین. البته در بیشتر مواقع هم دچار جهل مرکب اندو در مجالس بالای منبری خودساخته رفته و متکلم وحده می شوند فارغ از اینکه گزافه هایشان ارزش گفت و شنود ندارد، خود را علامه ی دهر می دانند.
قبل از آرزوی مبدل شدن به دفتری پر بار، می بایست آرزو می کردم کاش در محاصره آنان نبودم.
شاید یک کتاب را نتوان از روی جلدش و اولین جمله آن قضاوت کرد ، اما انسان ها؟
بالعکس، اولین سخنی که بر زبان می آورند گویای همه چیز است و جلدشان بیانگر روحشان.
میم.سین
- ۰۳/۱۰/۲۰
واقعا این جوریه؟
مطلب خیلی پخته ای نوشتی