غربی ها می گویند پلاجریسم، اما همان دزدی معنا می شود.
شب هنگام بود، اواسط شب، در همان قهوه خانه همیشگی مشغول نوشیدن چای پررنگی بودیم. او سرش گرم ماسماسکش بود و من در خیالاتم سیر می کردم. ناگهان فریاد زد:《چرا نام نویسنده اصلی را ذکر نکرده ای، باید نام مسعود بهنود را می آوردی، غربی ها به این عمل پلاجریسم می گویند》
او راست می گفت، خیلی هم ، قطعا نازیباترین و ناپسند ترین عمل ممکن خلق نوشته ای به نام خود است که قبلا خلق شده باشد.
شماهم متوجه گریختنم از کلمه ی 《سرقت》شدید؟
قصدم سرقت ادبی یا دزدیدن آثار دیگری نبود و با خود گمان می کردم بی شک خواننده ها بر این موضوع واقفند که این یک سطر فاخر از مجموعه آثار نمور و نمناک من نمی تواند باشد.
اما شما که غریبه نیستید، آری مرموزانه در حال امتناع از ذکر نام نویسنده بودم، با ننوشتن نام خود به دلداری خویش می پرداختم که اینگونه دیگر دزدی نیست.
چه باید بکنم، مدام حسی شیطانی در اعماق وجودم قلقلکم می دهد که این عمل موزیانه را انجام بده .
انسان که از فردایش خبر ندارد، نمی توانم قاطعانه سوگند بخوانم و توبه کنم، نمیدانم، شاید در آینده این عمل کریه را بازهم ناجوانمردانه تکرار کردم.
ولی از شما دلبندان خواهانم بدانید و آگاه باشید که《میم.سین》امضای کار من است، اگر اثرم را امضا نکردم بدان معناست که باز شیطان رجیم بر نفسامّاره ام حاکم شده و در جلدم نفوذ کرده.
شما تمایل به پلاجریسم را چه چیزی توصیف می کنید؟
میم.سین
- ۰۳/۱۰/۲۰
کیمیا
« کیمیا » دختر بسیار زیبایی بود .
هیچ کس نام پدر و مادر و شهر تولدش را نمی دانست .
اما یک روز ، پیری از ( بلخ ) وی را در شهر ( قونیه ) دید .
نه یک دل ، که صد دل عاشق وی شد .
پیر ! عاشق زیبایی « غلاف » کیمیا نشده بود .
او در یک نظر ، « نهان » کیمیا را دیده بود و عاشق « دفتر پربرگ و قطور » اندیشۀ وی شده بود .
پیر تصمیم گرفت « نهان » کیمیا را به تصویر بکشد و او را به همۀ مردم جهان معرفی کند .
اولین کاری که کرد ، نام کیمیا را به « گنج » تغییر داد .
آخه او معتقد بود که اکثر مردم دنیا به « غلاف » ، بیش از نهان اهمیت می دهند . و نیز معتقد بود که « گنجها همواره در ویرانه هاست » . لذا با خود اندیشید : بهترین راه حفظ حرمت و حمایت از کیمیا و معرفی وی به جهانیان ، معطوف کردن ذهن مردم از « غلاف » به « دفتر قطور » اوست .
پیر نیز دفتر قطوری داشت .
لذا افسانۀ کیمیا را با نام « گنج نهان » در دفتر قطورش که خود آن را « مثنوی » می نامید ، نوشت . به صورت اشعاری دلنشین و شیوا و زیبا ، که همزمان ، هم زیبایی غلاف و هم زیبایی نهان کیمیا را به تصویر میکشید .
اما گویا کسی رغبت ( ویرانه ) نداشت .
و مردم همچنان در سراب « غلاف » سرگردان بودند .
پس
اندک و معدود انسانهایی از افسانۀ « گنج » آگاهی یافتند .
هفت قرن بعد :
مردی پرتغالی زبان ، زادۀ برزیل ، که در سال 1960 به مواد مخدر پناه برده بود و طرفدار پر و پا قرص آزادی مصرف ( ماری جوانا و کوکائین ) بود و در 16 سالگی توسط پدر و مادرش به مدت 4 سال به یک موسسۀ « روانی » سپرده شده بود ، در یک سیر و سلوک « درونگرایی » و پس از طی 500 مایل پای پیاده در جادۀ « سانتیاگو » در شمال غربی اسپانیا ، و احتمالا در یک توهم درونگرایی ، ناگهان تصمیم گرفت که افسانۀ کیمیا را مکتوب و در قالب یک کتاب منتشر کند .
اینکه او به ماجرای ( پلاجریسم ) آگاهی داشت یا نه ، این را کسی نمیداند . ولی وی بر خلاف « پیر بلخ » ، خوش میداشت که « غلاف » کیمیا را به جهانیان معرفی کند ، نه « دفتر پربرگ و قطورش » را .
زیرا معتقد بود که :
« یک نویسنده ، همیشه عینک میزند و هرگز موهایش را شانه نمی کند و هرگز توسط نسل خودش درک نمی شود » .
و با همین ذهنیت بود که به سراغ افسانۀ « کیمیا » رفت .
اولین کاری که کرد ، یک ( گر ) به کیمیا ملحق و آن را « کیمیاگر » نامید و سپس شروع به نوشتن داستان نمود .
اما برای آغاز داستانش و برای جلوۀ بیشتر « غلاف » کیمیا ،
قصۀ کوتاهی به نام « نرگس » از ( اسکارل وایلد ) را ضمیمۀ مقدمۀ کتابش نمود که در عین حال هم به انتشار هر چه بیشتر کتابش رونق دهد و خلاف اعتقادش به « هیچ نویسنده ای توسط نسل خودش درک نمی شود » را نیز اثبات کند .
« کیمیاگر » 65 میلیون نسخه فروش رفت و به 70 زبان زندۀ دنیا ترجمه شد .
به لطف اعجاز و غلبۀ « غلاف » بر « دفتر قطور » و نگاه مردم نزدیک بین جهان .
در حالی که « گنج » مثنوی در طول هفت قرن ، حتی پنج میلیون نسخه نیز چاپ و منتشر نشد .
زیرا ( پیر بلخ ) بر خلاف ( مرد برزیلی ) ، به جلوۀ « دفتر قطور » همت گماشته بود ، نه بر « غلاف » .
و اینگونه بود که « خداوند بخاری را آفرید » .
( قصۀ این آفرینش هم بماند برای « وقتی دیگر » . بی شک اینجا تطویل کلام خواهد بود .
و جالب اینکه :
هیچ کس نفهمید که آیا « پلاجریسم » اتفاق افتاده یا نه ؟
همین .
آدینه . 21 دی
سایه های بیداری