هستی و زمان

سلام خوش آمدید

در گرو یک ابهام

چهارشنبه, ۱۲ دی ۱۴۰۳، ۰۲:۳۸ ق.ظ

از خوابی که احساس خوبی در آن نداشتم و رویاهای درهم می دیدم بیدارم کرد. منگ و پکر بودم و به چای دبش عصرانه ای که معمولا خواهرانه .با مادرم می خوردیم فکر می کردم و در رخوت بعد یک خواب نه چندان دلچسب به سر می بردم. حواسم به اون نبود، اما از گوشه چشم می دیدم که در جوش و خروش است، به سمت کتابخانه ی کوچکش که اکثر کتابهایش را نخوانده در آمد و شد بود. سرم را از رایانکی که حواسم را به خود مشغول کرده بود در آوردم و دیدم تعداد زیادی از کتابهایش را که روی جلدشان اعما و احشا بدن انسان و عکس کودکان طراحی شده بود و دست برقضا آنها را هم نخوانده بود از باقی جدا کرده بود و قصد فروششان را داشت اما تفاوت اینها با بقیه ی کتاب های نخوانده اش این بود که دیگر در آینده هم هیچ انگیزه ای اورا به خواندن آنها وا نمی داشت.

هنوز هم احساس واقعی اورا نمی دانم، آیا واقعا مسرور است؟ یا صرفا به تظاهر ، احساس آزادی و رهایی در خود نشان می دهد؟ شاید هم دچار جبری انکار نا پذیر است. او معولا در مورد احساسات درونی خود صادق نیست. اما می دانم در تلاش است از حیاتی که به او عطا شده شاکر باشد و آنرا به شادباشی بگذراند. آخرین باری که گوشی پزشکی خود را فروخته بود و توانسته بود با بهای بدست آمده از آن ظواهر دنیوی خودرا مزین و آراسته تر کند سر خوش بود. باید گفت او خود را به روند زندگی سپرده و اجازه داده است باد اورا به هر جهتی که می رود ببرد. در هرصورت چیزی که در حال از دست دادن آن بود رویایی بود که دست و پا شکسته به آن رسیده بود و ماندن یا نماندن توفیری به حال اون نداشت.

به او که می نگرم از بی رحمی ها و پستی و بلندی های غیر قابل پیشبینی این چرخ نیلوفی می هراسم و انواع سوال هایی که هیچوقت جوابشان را پیدا نکردم در سرم چرخ می زند.

آیا واقعا باید در جهت کسب اموال و مقام دنیوی تلاش کرد؟ یا باید رها کرد و گفت هرچه پیش آید خوش آید؟ چیزی که تا کنون به آن رسیده ام این است که اگر خودمان را به قدری رها نکنیم تا امواج مارا به هرجهتی که می روند هدایت کنند غرق می شویم، درست مانند او، اما اگر امواج مارا به ناکجا آباد بردند چه؟ آیا باید صرفا برای روی آب ماندن و در جهت امواج بودن تلاش کرد یا مقصود هم اهمیت دارد؟ مگر پایان زندگی تمام انسان ها مرگ نیست؟ پس چرا باید مقصد مهم باشد؟چگونه می شود هم غرق نشد هم سر از نا کجا آباد در نیاورد؟

شاید باید شنا کردن را یاد گرفت. اما از طرف دیگر اگر بخواهیم خودمان شنا کردن را یاد بگیریم بارها غرق می شویم مانند او که اولین غرق شدن زندگی اش را تجربه می کند . تا کجا می شود از این غرق شدن ها جان سالم به در برد نمی دانم اما می دانم که هدف از خلق این موجود دوپا که اورا اشرف مخلوقات می خوانند جنگیدن برای زندگیست.

اگر بخواهم صادق باشم فلسفه ی زندگی آنقدر برایم پیچیده است که حتی وقتی به او هم می نگرم نمی توانم نتیجه ای قاطع بگیرم . اما تا این بخش از عمر ناچیزم در کوشش بوده ام این قول پدر شعر نو که می گوید:《 چایت را بنوش، نگران فردایت نباش، از گندم زار من و تو ، مشتی کاه می ماند برای باد ها...》سر لوحه قرار دهم.

در آخر هم باید بگویم، دلبندم، زندگی نه تنها که آسان نیست بلکه بسیار هراسناک است اما باید شنا کردن را یاد گرفت ، هرچند هم ‌که به دفعات متعدد غرق شویم نهایتاً جان سالم به در می بریم.

  • مبینا سلطانی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی