چرا خیال خودش را راحت نمی کند؟
استاد همانطور که داشت کلاس را با قدم هایش متر می کرد صرفا برای عوض شدن حال و هوای کلاس و افزودن اطلاعات عمومی جمع ، گفت:((اسرائیل از نوعی سلاح برخوردار است که درجه حرارت ایجاد شده توسط این سلاح ها به قدری زیاد است که پس از برخورد با انسان، هیچ جنازه ای باقی نمی ماند، به عبارتی تن انسان تبخیر می شود و از او تنها یک لکه قرمز باقی می ماند))
او که به دلیل سکوت اولیه کلاس انتظار نداشت کسی چیزی بگوید، خودش را آماده کرده بود از این موضوع بگذرد تا اینکه
یکی از دانشجویان پرسید:((پس اگر اسرائیل چنین سلاح مرگ باری را دارد، چرا تماما و در یک نوبت به صورت پی در پی آن را به کار نمی گیرد تا به یک باره کل غزه را با خاک یکسان کرده و تمام مردم آنجارا تبدیل به هاله ای از بخار کند؟))
استاد درحالی که نمی دانست چه بگوید و هاج و واج از این سوال مانده بود ، نیش خندی زد و گفت:((چگونه این سوال به ذهنتان رسید؟))منظورش نقطه نظر او بود، استاد خواهان دانستن این بود که او با چه دیدگاهی نسبت به مسئله جنگ اسرائیل و حماس این سوال را مطرح کرده است.
او با حالتی که نشان می داد نقطه نظر خاصی به این موضوع ندارد و صرفا همان سوالی که به ذهنش رسیده بی درنگ بیانش کرده پاسخ داد:(( فقط برایم سوال است، چرا اسرائیل به یک باره این ایدئولوژی کثیف را تمام وخیال خودش را راحت نمی کند؟))
استاد نگذاشت بیشتر ادامه دهد و از این بحث عبور کرد،
اما این سخن برای من جای تامل به وجود آورد.
با خودم مدام نشخار می کردم
شاید من منظورش را درست نفهمیدم.
آخر چطور ممکن است
شاید هم صرفا چون از این جنگ طولانی به ستوه آمده بود این سوال را مطرح کرد.
پس چرا اینگونه مطرح کرد
او که در جنگ نیست چرا باید به ستوه بیاید.
آیا واقعا آسودگی خیال اسرائیل برایش اهمیت داشت یا صرفا خواهان پایان جنگ بود.
آری ،او فقط به دنبال پایان این معرکه بوده .
اما مگر توجیه می شود؟
چرا باید به دنبال چنین پایانی بود؟
شاید او به پیروی از آن استراتژی بود که می گوید،
یک پایان تلخ، بهتر از یک تلخی بی پایان است.
شاید هم خودش نمی دانست چه می گوید و من درحال زیادی بها دادن هستم.
میم.سین
- ۰۳/۱۱/۱۶
از رستم پرسیدند :
تا کنون چند بار این افراسیاب را دستگیر و سپس رهایش کردی ؟
چرا یکبار برای همیشه گردنش را نمیزنی که هم خیال خودت را راحت کنی و هم خیال مردم را ؟
رستم گفت :
در تمام دنیا فقط همین افراسیاب است که حماقت میکند مدام به کشور من حمله کند .
اگر او را بکشم
پس من به کی ( چه کسی ) رستمی کنم ؟
در نبود افراسیاب
رستمی من به چه دردی میخورد ؟ چون کسی نمایشی از این رستمی را نخواهد دید .
فرض کنیم یک نفر کارخانۀ تولید ( آفتابه ) بزند .
سفارش و فروش خوبی هم داشته باشد . اما یهو تکنولوژی شیر و شیلنگ دستشویی از راه برسد و تمام کاسه کوزۀ استفاده از آفتابه را به هم بزند و تولید کنندۀ آفتابه را به خاک سیاه بنشاند .
طرف دو راه پیش رو دارد :
کارخانۀ قبلی را با تمام دم و دستگاه و کارگرانش تعطیل و از نو با سرمایه ای سنگین کارخانۀ تولید شیر و شیلنگ بزند .
یا
چند نفر با دستمزد کم استخدام کند توی شهر راه بیفتند و تبلیغ کنند که :
شیر و شیلنگ از نظر تطهیر ماتحت ، اشکال فقهی دارد و حرام است . چون عین نجاست رفع نمی شود .
مسلما مردم شهر نمی روند آینه زیر ماتحتشان بگذارند تا ببینند واقعه همان است که این مبلغین میگفتند ؟
پس
دوباره بر میگردند به شستشوی سنتی . و از آسمان سه تا سیب میاد ، که مثل قصه های مادر بزرگ عمل نمیکند که :
یکی مال قصه گو ، یکی مال شنونده ، و ...
بلکه هر سه تا نصیب تولید کنندۀ آفتابه میشود که صد البته سهمی هم به مبلغین مفت خور گردن کلفت میرسد .
و
اینگونه میشود که :
خداوند آفتابه را آفرید .
الان پیدا کنید پرتقال فروش را