انزوا
باز خزان شدم
برگهایم زردو بی رمق شدند.
اما نه،
پاییز که رنگ دارد، عشق دارد
من اما مدفون در بی رنگی ام ،
بی پناه در بی عشقی ام.
گویی در یک محفظه ی کوچک شیشه ای حبس مانده ام .
در فرای باطن،
سیاهی ،بیکران است.
سفیدی،چشم هایم را می زند.
و من در همین نقطه از زمان
پرتاب شده ،
رها شده،
و طرد شده در انزوای محض ام .
شیشه ها مات و بی روح اند،
بیرون آن محبسه، تار و مبهم است،
جهلی بی پایان گریبان گیر من است!
از درون آن محفظه به حیاتم می نگرم.
هستی در حال سپری زمان است.
هستی ای که به من تعلق دارد، و زمانی که نمیشناسم،
و من اما، فقط نگاه ...
زندانی شده ام در سیاهی، اما سفیدی خود نمایی می کند.
غرق شده ام در سفیدی ،اما سیاهی آغوشم را رها نمی کند.
بی رنگی اما، مرا خوب می شناسد.
حتی زندان بانی هم ندارم،
تنهای تنها در اعماق عدم محض .
روحم در حال خراشیدن است،
آنهم زمانی که مفهوم روح را نمیدانم.
آینده بختک وجودم است،
آنهم زمانی که وجودم نکره است و آینده باطل.
مغلوب هجوم وحشیانه احساساتم،
آنهم زمانی که همه آنها بی هویت اند.
اما خب، خدارا سپاس می گویم، چرا که،
نفسی ، خسته و بی میل می آید و می رود.
قلبم اما،
اوهم خوب است، کماکان می زند،
امید را می جوید ،
درست مثل زندانیی که پس از آزادی، دلش برای روزنه نوری که از سوراخ سقف زندان می تابید تنگ است ...
میم.سین
- ۰۳/۱۱/۱۶
درود و احترام بر فروغ زمان
( میدانستی نام اصلی فروغ ، فروغ الزمان بود ؟ )
در حیرتم
از این اندازه نبوغ .
دانشجوی ادبیات اگر بودید ،
شاید قابل هضم بود
چرا که مرتبط با رشتۀ تخصصی بود .
ولی نیستید .
پس
شرح این قصه بماند برای وقتی دیگر .
و اما مطلب انزوا :
فضایی کاملا مه آلود بر آمده از بستر تقابل .
تقابلی بی نظیر با ترکیبی از غم ، اندوه ، یاس ، بلاتکلیفی ، نا امیدی ، تاریکی ....
و
نور و روشنایی ، امید ، زندگی ، و ...
با یکی دو ترکیب واژگانی بی نظیر .
چندین بار مطلب را خواندم .
و هر بار مجذوب تر و متحیر تر .
گفتم باید بد جنسی کنم وگرنه این رشک مرا خواهد کشت . ( تبسم )
ما در محاوره داریم :
( بالاتر از سیاهی رنگی نیست )
وقتی به واژۀ ترکیبی « فرای باطن » برخوردم ، با خودم گفتم : یا اشتباه تایپی داشته و می بایست اینگونه بود : ( ورای باطن )
یا خود به خوبی واقف بوده ، که از این ترکیب بهره جسته .
خب ! به عمد بد جنسی کردم و پیام دادم محضر مبارکتان که اینجا اشتباه تایپی رخ داده . و منتظر نشستم تا تصحیح بفرمائید .
با خود گفتم اگر تصحیح کند ، معلوم میشود اشتباه تایپی بوده ، اما اگر تصحیح نکند ، به خوبی به معنی و مفهوم واژۀ ترکیبی آگاه بوده و از روی خطا و شانسی نبوده .
و
تصحیح نکردید .
اگر ورای باطن می نوشتید ،
معنا کلا تغییر میکرد و در ضمن خود واژۀ وراء ذاتا یک واژۀ متضاد است .
اما منظور شما از به کار بستن ( فرای باطن ) همان معنای ( بالاتر از سیاهی ) بود .
زیرا میدانیم که باطن آدمی ، تاریک است و فرای باطن ، تاریکترین .
« سیاهی بیکران است »
« سفیدی چشمهایم را میزند »
تقابلی عادی بین سیاه و سفید ،
اما با این تفاوت که
جملۀ « رها شده »
به معنی رها شدن از قید و بند
در جای مناسب خود نیست .
دو جملۀ :
« پرتاب شده »
و
« طرد شده در انزوای محض »
که هر دو تداعی همان سیاهی مورد نظر شماست ، در مقابله با جملۀ « رها شده » به معنی سفیدی است
پس باید جملۀ « رها شده » را منتقل کنید به بعد از جملۀ « طرد شده در انزوای محض » تا ترکیب تقابل در مطلب ، خدشه دار نشود .
به عصای موسی قسم میخورم که این یکی دیگه بد جنسی نیست .
اگر تصحیح نکنید می کشمتان . ( لبخند )
« زندانی شده ام در سیاهی
اما سفیدی خود نمایی میکند »
و همچنین :
« غرق شده ام در سفیدی ،
اما سیاهی آغوشم را رها نمیکند »
تقابل و تضادی میان امید با یاس و نا امیدی .
تصویری ساده و در عین حال ژرف ، از ستیز میان دو متضاد ، که هر دو در پی یافتن مسند قدرت درون در تلاشی مستمر هستند .
بر خلاف آنچه که در پیشنهاد ( بد جنسی ) خدمتتان عرض کردم ، این جمله نیز از زیبایی خاصی بر خوردار است .
میم واژۀ « آغوشم » مالکیت شما را تثبیت میکند ، ولی واژۀ « رها نمیکند » نشان سلطۀ غیر بر آغوش شماست . این تقابل و تضاد ، زیباترین قسمت تضاد در مطلب شماست . طوری این تضاد را در آغوش هم آوردید که که تفکیک آغوش شما با تفکیک هم آغوشی این دو ، خواننده را در وهلۀ اول دچار گیجی و در نگاه بعدی ، دچار سرخوشی از آن گیجی میکند . آفرین بر نبوغ شما .
خوشحالم که فریب پیشنهاد بد جنسی مرا نخورید و جمله را تعویض و تصحیح نکردید . ( لبخند )
ادامه پس از شارژ باطری